از روزگار پرسیدم :با آنهایی که با زندگی و احساساتم بازی کردن چه کنم؟
گفت : آنها را به من واگذار کن...
چرخ روزگاربالا و پایین دارد...
دست به صورتم نزن !
می ترسم بیفتد . . .
نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد . . .
سیل اشک هایم تو را با خود ببرد . . .
و باز من بمانم و تنهایی . . .
نه صدایش را نازک میکرد ....
نه دستانش را آردی...
پس از کجا و چطور باید به گرگ بودنش شک میکردم...!
چشمانش هم سگ داشت ...
سگی که برای هر رهگذری دم تکان میداد ....!
در کل حیووون بود
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﭘﺴﺮﺍ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﯾﺸﻮ ﻗﺪﺷﻮﻥ!
ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻌﺮﻓﺘﺸﻮﻥ...
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻧﺎﺯﻭ
ﭘﻮﺳﺘﺎﯼ ﺻﺎﻓﺸﻮﻥ!
ﻭﺍﺳﻪ ﻗﻠﺒﺎﯼ ﭘﺎﮐﺸﻮﻥ.........
...ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎﻡ!
ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺭﺩﺍﻡ
تنها که باشی دلت مثل یک شیشه می شود
ظریف و شکستنی
و فقط یک تلنگر لازم است تا بشکند
تنها که باشی روحت حساس می شود
با کوچکترین حرفی بغض میکنی
آدم تنها حکم تنگ بلور ماهی قرمز شب عید را دارد
همان اندازه حساس
همان اندازه شکستنی
یادمان باشد ...
یوسف می دانست تمام درها بسته هستند اما بخاطرخدا
به سوی درهای بسته دوید و
تمام درها برایش بازشد…
اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته بود بدو
چون خدای تو و یوسف یکیست
از وقتی فهمیدم با خیلی از آدم ها دردهای مشترکی دارم،
یاد گرفتم دیگر وسط احوال پرسی ها، همیشه راستش را نگویم…
یاد گرفتم، خیلی خوب نباشم و بگویم خوبم…!
آدمها گاهی دلشان می خواهد
دل کسی برایشان تنگ شود
دلشان برای کسی تنگ شود
دلتنگی، با همه سختی اش، حس خوبی ست ….
قــانـــون جـــاذبـــه را
ســیـــــب کـشــف کــرد
وقــــتــــی
آدم بــــرای حوایـــش
بـهـشــت را هــــم فـــروخـــت ... !
نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیم
نه برای اینکه نشان دهیم آدم قدرشناسی هستیم
نه از ترس
نه از روی عادت
نه برای دل خودمان
و نه به هیچخاطر دیگر
تنها برای خاطر دلِ خدا
بگوییم "الحمدلله"
سکــــوتــــــــ ...
رســا تــرین فــریــاد یک " زن " است ...
وقتی سکوتـــــ میکند ...
وقتی بحث نمیکند ...
وقتی برای به کرسی نشاندن عقایدش تلاش نمیکند ...بــفــهــم ..!
که واقعــا آسیب دیده است