هنگامی که افسرده ای...
بدان جایی در اعماق وجودت ;
حضور “خدا” را فراموش کرده ای
امروز ، چنان در آغوشم بگیر، انگار فردایی وجود ندارد! و از همین لحظه باهم بودنمان شاد باش نگذار دغدغه فرداها امروز را از تو بگیرد لبخندم.
چشمان تو یادم داد فریاد کشیدن را تا قله به سر رفتن از کـــوه پریدن را با اینکه دهانها را ایمان و قسم بسته از گوش کــــه میگیرد آیات شنیدن را باید کـــه ز سر گیرد در حـول و ولا قلبت در قل قل خون بمبم در سینه طپیدن را علیرضا آذر
هوس عشق خودت زد به سرم ( امبد صباغ نو ) مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم چنــد ساعت شده از زندگیــــم بی خبرم این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟ از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من بین این قافیــه ها گــم شده و در به درم تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم پدر عشـــق بسوزد کـــه درآمد پدرم بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک کفــر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم من خدای غزل ناب نگاهت شده ام از رگ گردن تــو من به تو نزدیک ترم
مرسییییییییییی ازحضور گرمت
امروز ،
چنان در آغوشم بگیر،
انگار فردایی وجود ندارد!
و از همین لحظه باهم بودنمان شاد باش
نگذار دغدغه فرداها امروز را از تو بگیرد لبخندم.
چشمان تو یادم داد فریاد کشیدن را
تا قله به سر رفتن از کـــوه پریدن را
با اینکه دهانها را ایمان و قسم بسته
از گوش کــــه میگیرد آیات شنیدن را
باید کـــه ز سر گیرد در حـول و ولا قلبت
در قل قل خون بمبم در سینه طپیدن را
علیرضا آذر
هوس عشق خودت زد به سرم ( امبد صباغ نو )
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چنــد ساعت شده از زندگیــــم بی خبرم
این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیــه ها گــم شده و در به درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشـــق بسوزد کـــه درآمد پدرم
بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفــر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تــو من به تو نزدیک ترم
مرسییییییییییی ازحضور گرمت