اشک در چشمان من دریای غم دارد به دل.
خنده برلب می کنم تا کس نداند راز دل.
واما :
من خدایی دارم که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست
گاه گاهی سخنی می گوید
با دل کوچک من
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند
او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند ...
یاد او ذکر من است در غم و در شادی
چون به غم می نگرم
آن زمان رقص کنان می خندم ...
که خدا یار من است
که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می خواهد
او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند...
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت،
نوبت ما که رسید قلم افتاد...
دیگر هیچ ننوشت،
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت .
............................................
خواهش عزیزم خوشحالم برگشتی
دیروز رفتم مغازه به یارو گفتم شیرکاکائو چنده؟
گفت 1800 تومن
یهو یادم اومد که عهههههه!!! من که عاشق آب معدنی ام
خدایم را دوست دارم چون وفادارترین است
و شاید به رسم همین وفاداریست که دوستانم را به او میسپارم
از اتاق خاطراتم بوی حلوا می اید....
فاتحه ایی بخوان
شاید خدا گذشته ام را بیامرزد......
از جاده های خاکی ،
به کنارم بیا....
باور کن تمام دست اندازها ،
نبض منند!! زیر پای تو....
عایا هستی یا نیستی
هیچ چیز سخت تر از این نیست؛
که منطقی فکرکنی وقتی احساسات دارن خفت میکنن...
بیشتر از اینها تورا شایسته است
شعر استادم تو را بایسته است
سر سری شد این سرایش نازنین
گر چه در بطنش حقیقت شد قرین
من بداهه گفتم این دلگفته را
میشناسی راز معناسفته را
ما مجازیم و حقیقتها جداست
فطرت ما لیک دری پر بهاست
هر چه لازم بود آن را داده است
در ضمیر پاک ما بنهاده است
قطره ماییم و خدا دریا بود
هر چه خاصیت بود در ما بود
لیک یک یک ما جدا افتاده ایم
جمله در کثرت رها افتاده ایم
ما تنی واحد بدیم اندر ازل
طرح شد آن نقشه های بی بدل
آری ای افسانه هر چیزی که هست*
هست تنها سایه از ان سرگذشت
گفتمت تنها تنی واحد بُدیم
عاقبت یک تن در آخر میشویم
این "تن واحد" به وحدت میرسد
کی ز کثرت مدعی سودی برد
هر چه گفتم هم به فرقان امده
این کلام از حی سبحان آمده
آنچه میگویم فقط یک شعر نیست
آنکه زیرک باشد اینجا کیست؟ کیست؟
در ازل یکباره ما حادث شدیم
در مجاز اکنون پیِ آمد شدیم
سر ما پنهان به فطرتهای ماست
گر به چشم سٍر ببینی آشناست
یادت آید کی تو پیمان بسته ای؟
با خدا. یا اینکه در خود بسته ای؟
تو پذیرفتی کشی باری گران
کان نشد مقبول کوه و آسمان
این همه ثبت است در لوحی وزین
خود اشارت کرد قران مبین
عاشقی کن تا زمان داری به کف
تا غبارت پاک گردد زان صدف
کان صدف آن فطرت هشیار توست
کو در آنجا ذره ای پستی نرُست
بداهه...
خانوم خانوما کجایی؟؟
سلام شرمنده هنگامه جان
اینترنتم خرابه وصل نشده هنوز
تو دنیاااام , همه چی سرد و دلگیره…
تو دنیاااات , همه چی خوب پیش میره
دل تنگــ کودکـــی ام…
یـــــادش بخیــــــر…
قـــهر می کردیـــــــــم تا قیامتـــــــ….
ولحظه ای بــعد قیـــــــــــامتــ می شــــد…..
در قحطی تــــــــــو
چه دل خوشی دارند
بیهوده می آیند و می روند …!
این نفسهای من…
شبی از سوز گفتم قلم را ، بیا بنویس غم های دلم را ، قلم گفتا برو بیمار عاشق ، ندارم طاقت این بار غم را ...
با ارزش ترینها این نیست که چه چیز داریم،این است که چه کسانی را داریم... وجودت را سپاس.
اشک در چشمان من دریای غم دارد به دل.
خنده برلب می کنم تا کس نداند راز دل.
واما :
من خدایی دارم که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست
گاه گاهی سخنی می گوید
با دل کوچک من
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند
او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند ...
یاد او ذکر من است در غم و در شادی
چون به غم می نگرم
آن زمان رقص کنان می خندم ...
که خدا یار من است
که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می خواهد
او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند...